آن چه میخوانید یادداشت یکی از کاربران سایت ایران تئاتر است بر نمایش"سلامان و ابسال" نوشته و کار مهدی شمسایی. منتظر یادداشتهای شما هستیم.
آن چه میخوانید یادداشت یکی از کاربران سایت ایران تئاتر است بر نمایش"سلامان و ابسال" نوشته و کار مهدی شمسایی. منتظر یادداشتهای شما هستیم.
حسن رونده:
نمایش"سلامان و ابسال" یکی از عمدهترین آثار منظوم ادب فارسی است که توسط نورالدین عبدالرحمان جامی سروده شده است.
اصل این اثر یونانی بوده که توسط حنین بیاسحاق، از یونانی به عربی ترجمه شده است مهدی شمسائی با استفاده از این قصه یونانی و متن عبدالرحمان جامی و دیگر منابع، از قبیل کیمیایی سعادت امام محمد غزالی و سلسله اذهب عبدالرحمان جامی و.... با توجه به وضعیت موجود جامعه و همچنین مطالعه در ظرفیتهای مختلف ادب فارسی با برداشتی آزاد دست به خلق"سلامان و ابسالِ" خود زده است.
در قصه یونانی، هرمانوس، پادشاه وقت، لذتهای فیزیکی و جسمانی را بر خود منع کرده، زن گریز و بدون فرزند و جانشین است، توسط کاهن، برای بقای تخت و نگین پادشاهی و تعیین جانشین، از وی نطفهای گرفته و در تخمدان گیاهی به نام"مردم گیاه" جا داده و در جای مناسبی گذاشته تا تبدیل به طفلی ذکور شود. و او را سلامان نام نهادند.
سلامان به دایه زیبارویی به نام ابسال سپرده میشود تا او را بزرگ کند. در هنگام سن بلوغ، عشق مادرانه ابسال به عشقی زمینی تبدیل میشود، پادشاه، از این اندیشه، سلامان را منع میکند ولی سلامان و ابسال هر دو در عشق خود پایدار میمانند. از مملکت شاه گریخته و به گوشهای دیگر از اقلیم میروند. شاه توسط نیلبک خود، هفت سوراخ داشته و همه اقلیمها را تحت نظارت دارد؛ آنها را پیدا میکند، اما سلامان و ابسال، خود را به دریا میاندازند.
شاه با قدرت فراطبیعی خود، به الهه بانوی دریاها فرمان میدهد سلامان را نجات دهد و ابسال را در دریا غرق کند. سلامان در غم از دست دادن معشوق خود، افسرده میشود. اقلیقولاس، کاهن و حکیمِ شاه، سلامان را به ریاضت و چله نشینی ترغیب میکند و اندام مثالی ابسال را دوباره بازسازی میکند. اما سلامان در پایان چله نشینی از عشق مجازی خارج شده و به عشق حقیقی میرسد و صورت الهه زیبایی و ربالنوع طرف و عشق(آناهیتا و زهره) در چشمش ظاهر شده و عشق ابسال را فراموش میکند و خواستار دیدن زهره میشود. به رغم تمامی هشدارهای اقلیقولاس مبنی بر فیزیکی نبودن زهره، سلامان خواستار معاشقه با او میشود. حکیم به جهت هماهنگ کردن سلامان با اجرام آسمانی و ارباب انواع ستاره، زهره را بر او تسخیر کرده و از آن پس، سلامان به جای پدر به سلطنت مینشیند.
نمایش سلامان و ابسال با کنکاش حکیم با مرد ژندهپوشی که یکی از عشاق آن سرزمین شینگرلا است، آغاز میشود. سرزمین شینگرلا، باشکوه، مقتدر و دارای حکومت شاهانه معرفی میشود.
در قصه شمسایی، بیننده و مخاطب، دو موضوع را توأمان دنبال میکند؛ یکی مسیر روند دراماتیک قصه نمایش و دیگری بن اندیشه و تقابل دو عنصر عشق و عقل. سیر قصه دراماتیک توسط راوی نمایش(حکیم) پیگیری میشود و همزمان، مخاطب با عنصر زمینی و ماورایی در روند کلی نمایش آشنا میشود.
در دادگاه شاه، تمامی عشاق، به جرم عاشق بودن و عاشق شدن، در آتش سوزانده میشوند. اساساً با توجه به رمزی و تمثیلی بودن اصل داستان، عشاق به جرم چه عشقی در آتش سوزانده میشوند؟ اگر بخواهیم به جرم خردگرایی و آگاهای و عقلگرایی، مخاطبان را در آتش بسوزانیم احساس میشود که تمثیل باید در چیز دیگری جستوجو شود.
قصه سلامان و ابسال شمسایی از نظر مضمون و محتوا، شیوه اجرایی امروزی است و عناصر به کار گرفته شده، بسیار امروزی طراحی شده است. نمایش سلامان و ابسال دارای یک قصه ساده و سطحی نیست. مهدی شمسایی برای طی شدن روند دراماتیک نمایشی یک قصه را طراحی کرده که در آن با یک نگاه اجمالی حقیقت یک جامعه را میتوان به راحتی دریافت کرد. برای پیش بردن و رعایت اصول دراماتیک یک راوی(حکیم) را به کار گرفته و قصه نمایش با استفاده از تکنیک شکست زمان، از گذشته به امروز و بالعکس به پیش میرود.
باید به این نکته توجه داشت که در نگاه جامی به سلامان و ابسال، سلامان روح است و ابسال جسم زمینی. اما در نگاه شمسایی، ابسال روح است و سلامان جسم و این جسم میتواند سنگ و اشیاء دیگر باشد که سلامان گرفتار ابسال میشود و باز باید به این نکته توجه داشت که یک نگاه کلی و فضای ذهنی یا بهتر بگویم که بن اندیشه نمایش یعنی جنگ عشق و عاشقی کشان، در جای جای نمایشی به خوبی دریافت میشود.
موضوعی که باید به آن توجه کرد، این است که نگاه عارفانه سهروردی و ابن سینا به عرفان و همچنین ابن عربی در قرن هفتم هـ . ق. تا قرن نهم، که جامی آن را ادامه میدهد همه مبین این حقیقت است که جهان بازتاب حقیقت خداوندی است و نور خدا در تک تک اشیاء و موجودات زنده و غیر زنده وجود دارد.
خداوند زیباترین زیباهاست، زیباییهای موجود در زمین، بازتاب زیبای کل است. زندگی زیباست و به همین واسطه نمایندگان روی زمین همه زیبا هستند و همه چیز و همه جا از منظر و نگاه این عرفا در صلح و آرامش است و همه جا عشق خداوندی دیده میشود و به وسیله عشق، حتی پتانسیل درون سنگ متبلور میشود. سلامان و ابسالِ عبدالرحمان جامی، با اندیشه ابن عربی همسویی دارد. برخلاف نمایشنامهیِ"سلامان و ابسالِ" هوشنگ گلشیری، کاملاً وفادار به اندیشه جامی و ابن عربی است و هیچ گونه نگاه نو و امروزینی به این اثر نداشته و حتی اشعار موجود در متن، با وفاداری کامل منعکس گردیده است، سلامان و ابسالِ شمسایی یک نگاه متفاوت به کارکترها و شخصیتهای قصه و داستان دارد.
در قصه کهنِ رمزی و تمثیلی سلامان و ابسال، پادشاهی را میبینیم که زن گریز است، اما برای بقای تخت و شوکت خسروانی خود، به دنبال جانشین، آن هم از طبقه و طیف خویش است. ظاهراً حکیم دربار مشکل شاه را حل میکند؛ در قصه شمسایی تکهای از گوشت بدن شاه منجر به خلق سلامان و همانندسازی میشود. چگونگی خلق را ما به شکل کاملاً فیزیکی شاهد هستیم اما در معنایِ رمزگونه آن، این موضوع به دریافت و ادراک نمیرسد.
با توجه به غنی بودن ادبیات کهن ایران و حتی رمزی و تمثیلی بودن اثر سلامان و ابسال، در شکل اجرایی نمایش رمز و تمثیل به کار گرفته نمیشود و حتی سر منشاء نباتی و گیاهی است این زایشی دریافت نمیشود و خیلی ساده و سهل الوصول ما شاهد خلق سلامان هستیم. حکیم وظیفه پرورش و پهلوان دربار، امر آموزش نظامی و جنگی را بر عهده دارند. حکیم در مسیر و روند آموزش خود متوجه این واقعیت میشود که سلامان، روح خداوندی در خود ندارد و خداوندِ ذات واجب الوجود را در ذهن، جسم و روح و روان خود ثبت نمیکند. در صورتی که تمامی عناصری که منجر به تقویت نفسانی و روح شیطانی است، در وی به خوبی نمایان است و این موضوع در رویارویی با ابسال از سوی حکیم مطرح و عنوان میشود.
اندیشه و عرفان نظری در نگاه و اجرای شمسایی به خوبی قابل لمس است و مخاطب با کمی تعمق به این موضوع و مسئله پی میبرد. این اندیشه در نمایش، جاری و ساری است و در روند کلی نمایش صرف نظر از سیر دراماتیک قصه از دو سو دنبال میشود؛ یکی از سوی ابسال و دیگری نوشته وحی که در جای جای نمایش، به صورت فرا واقع در روح و روان سلامان ظاهر شده و او را تحت و شعاع قرار داده و به وی منتقل میشود. یکی از موضوعات و نکات قابل توجه در نمایش سلامان و ابسال"مهدی شمسایی" که در اجرا هم به خوبی قابل دریافت است، تلفیق کاراکتر فرشته وحی و زهره و آغاز سفرِ وصل سلامان و ابسال را تکمیل میکند که شمسایی، یک سفر آسمانی را برای این عشق رقم میزند و زهره را هم در این سفرِ وصل، همراه میسازد و نمایش با پرواز به پایان میرسد.
اما باید این نکته را متذکر شد که بازیگران به رغم این که تلاش وافری برای خلق شخصیت ما دارند، هنوز در بعضی از صحنهها نتوانستهاند جوهره نقش را دریافت کرده و براساس فضای تحلیلی موجود بر صحنه به تفکیک و شکست فضاهای مختلف بپردازند و خالق یک بازی و اثر ماندگار باشند.
این نقیصه، در طراحی صحنه هم به خوبی قابل لمس است؛ روح اثر و نگاه شمسایی با یک نگاه عمیق از سوی طراح صحنه عجین نبوده و مفاهیم مورد نظر کارگردان، تنها، فقط با رنگ و فرم و ظاهری در آکساسوار، از سوی طراح صحنه همسویی دارد؛ در صورتی که یک نگاه تلفیقی و استفاده چند منظوره از آکساسوار و استفاده از نقوش اسلیمی ایرانی، میتواند به بار معنایی و انتقال اندیشه شمسایی برای دریافت بهتر ابسال، فرشته وحی و حتی خود سلامان بیشتر کمک کند و مخاطب ارتباط تنگاتنگ و بیشتری با نمایش و کهن الگوهای موجود در اثر برقرار نماید.
در بخش موسیقی نمایش، با توجه به اجرای زنده و همزمان موسیقی در زمان اجرا، به رغم این که گروه کُر زیتون و گروه موسیقی کوبان با تلفیق خود، موسیقی در خور توجهای را با استفاده از ملودیها و آواهای کاملاً شرقی خلق کردهاند، میتوان به این نکته توجه و اشاره کرد که یکی از نقاط قوت نمایش است، اما گاهی اوقات با توجه به این که شمسایی گروه مذکور را با میزانسنهای نمایش همسو کرده و برای لحظههای مختلف، طراحی میزانسن برای موسیقی دارد، در هنگام اجرا، رهبری موسیقی، باعث از بین رفتن تمرکز بر صحنه برای تماشاگر میشود و دید تماشاگر، تحتالشعاع این موضوع قرار میگیرد.
به هر حال نمایش سلامان و ابسال تجربه و اجرایی است که در هزاره سوم و در عصر ماشین و تنهایی بشر قرن بیست و یکم، به تقابل سنت و مدرنیته و ایرانی بودن از نگاه مینیاتوری ابسال و زندگی ماشینی از سوی سلامان میپردازد و یا بهتر بگوییم که بیانیهای علیه ماشین و صنعت است که ساخته بشر، در نهایت، نمیتواند عشق و عواطف انسانی را دارا باشد و در این تنهایی، انسان همانند رایانه، تنها دادههایی که به او منتقل شده و برنامهریزی شده را ثبت میکند و در مقابل تمامی احوال و روحیات انسانی که سرمنشاء ذات واجب الوجودی دارد، هیچ گونه بازتابی نداشته و حافظه او فاقد این گونه اطلاعات است. مهندسی ژنتیک میتواند وجوه مدرن و ماشینی و صنعتی را به بشر منتقل کند و در این راستا برنامههای طراحی شده خود را عملی سازد امام مقوله عشق را به هیچ عنوان نمیتواند برایش برنامهزیری داشته باشد؛ چون عشق مقولهای است که از سوی خداوند در انسان به ودیعه گذاشته شده است و آن را در ادبیات معرفتی ایرانی میتوان دریافت کرد. تمامی تلاش برای آشتی انسان واپس خورده صنعتی به منظور آشتی با عشق الهی است. عشقی که باعث نماینده شدن بشر و انسان روی زمین است و سر منشاء همه خوبیها و صفات نیک انسانی است و انسانی که عشق ندارد و با این مقوله بیگانه است آدم نیست.
«جلوهای کرد رُخت، دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد»
(حافظ)